از کودکی امام حسین را به عنوان مظهر شجاعت و ایثار و مظلومیت می شناختم،پدرم مرد موقری بود ولی همین که نام حسین را می شنید اشک از گونه ها و ریش سفیدش سرازیر میشد.محرم ها روضه خوانی می کرد و روز عاشورا خود به منبر می رفت و میگریست و بدین وسیله به خاندان نبوت اظهار ارادت می کرد.نام علی نیز همچون غرش طوفان او را به لرزه در می آورد و عدالت را در چهره ی او میدید.
مادر بزرگم پیوسته دعا میکرد که خاک ما و موت ما در تربت حسین باشد.
از کودکی به همراه مادر و مادربزرگم به روضه می رفتیم
و در نوجوانی به دسته های عزاداری و سینه زنی می پیوستم...
میدیدم که مردم محله سیاه پوش می شدند و
حتی اوباش نیز محرم را به عبادت می نشینند.
من فرزند چنین محیطی بوده ام...
محیطی که سوگندشان به حضرت عباسبود و با یاد علیخداحافظی میکردند.
روایت فاجعه ی کربلا را نخستین بار از زبان مادربزرگم شنیدم
و نفرت از ظلم و حمایت از مظلوم در جانم مایه گرفت...
نگاشته شده از کتاب زندگی من نوشته ی دکتر کاتوزیان